آقای S سنوات دارد ، آموزش ضمن خدمت دارد، اما معنویت ندارد، نمی داند سر کلاسش چند دختر و پسر بی نماز است ، او خبر ندارد ، نمی داند که از بین بیست نفر ، ۸ نفر بی نمازند یا برعکس ۸ نفر نماز را درست می خوانند . او چه کار کرده است، او خودش را معلم یعنی علم آموز به دیگران می داند، چه علمی ؟ علم اینکه جغرافی و تاریخ مدنی و ریاضی یا اینکه همه در قالب نماز. من جواب را نمی دانم ، اما یک سوال دیگر دارم ، شاید تجربه کرده اید. عاشقانه کسی را دوست دارید ، فرق ندارد، چه کسی باشد ، فرزند ، مادر ، پدر، برادر یا همسر باشد. آنقدر دوستش داریم که گاهی به او بیشتر از خدا فکر می کنیم یاد او ذکرش در دل و جان ما ریشه دوانده اما نمی دانیم چرا تند باد حوادث ناگهان به طریقی ما را از هم جدا می کند، یا مرگ یا طلاق یا جدایی با دعوا .... بعد از آن یک برهة بسیار سخت جانکاه که آدمی را به مرز دیوانگی و خودکشی می کشاند . بعد مدتی حالا یا طولانی یا کوتاه مدت بستگی به ارزش عشق برای ما دارد به باد فراموشی سپرده می شود . می دانید دلیلش چیست. «غیرت خدا به بنده اش». نسوزد عشق را جز عشق خرمن چنا چون بشکند آهن به آهن این را با مثالی فرضی کامل می کنم. زن و شوهری که همدیگر را می پرستند ، و واقعاً عشقی پاک دارند ، ناگهان با یک خیانت رنگ شیرین عشق رنگ مرگ می گیرد و به اشد مجازات از همدیگر تقاص می گیرند و سعی در تخریب هم دارند . چرا چون مرد غیرت دارد و تحمل خیانت را ندارد . دقت کنید ما بنده و مخلوق هستیم به غیرت ما بر می خورد که عشق ما در دست کسی دیگر باشد ، با اینکه نه خالقیم نه آفریدیم ، فقط مدتی با هم زندگی کرده ایم، حالا مقایسه کنید خداوند مهربان خداوند سبحان خالق کاینات خالق جهان هستی وقتی از یک لخته خون انسانی می آفریند که اصلاً قبلش وجود نداشته ، اَحسَن الخالقین او را زیبا ، سالم عاقل می آفریند ، بعد بزرگش می کند. اراده، تصمیم تعقل ، آگاهی ، قدرت تصمیم گیری، مال ، ثروت، زن و فرزند، شوهر، و .... می دهد . آیا به نظر شما چه توقعی دارد؟ دوست ندارد عاشقانه عبادت شود. چطور وقتی عاشق هستیم ، این عشق فقط فقط مال «من» نه این ور ، نه آن ور، فقط من، من، حق ندارد حتی یک نگاه خیانت آمیز داشته باشد. چطور می خواهید خداوند نعوذ بالله از یک انسان کمتر باشد و غیرتش را نشان ندهد ، بله خداوند گفته یحبهم و یحبونهم ، دوستم دارند ، من هم دوستانشان دارم ، اما چه کسی و چه کسانی را . بُشر حافی «بُشر پا برهنه» قبل از اینکه به این مقام اولیاء الهی برسد یک شراب خوار لا اُبالی بود . یکروز روی یک کاغذ افتاده زیر پا ، دید اسم «الله» نوشته کاغذ را برداشت ، پاک در شیشه عطر قرار داد . شب یکی از اولیاء الله در خواب دید خداوند به او گفت برو به بشر حافی سلام مرا برسان و بگو اسم مرا ارزش و مرتبه و عزت دادی در دو جهان عزت و بزرگی به تو می دهم. خوشایند آنانکه الله یارشان بی به حمد و قل هوالله کارشان بی خوشا آنانکه دائم در نمازند بهشت جاودان مآویشان بی فکر کنم بیشتر نیاز به توضیح نباشد. بله خواننده ی عزیز ما زیر «ذره بین» ، «هوالناظر» هستیم . اما افسوس پرده ایی از غفلت و غرق شدن در این دنیا ، جلوی ما است . اگر میلیاردر باشی آخر عاقبت معلوم نیست کفن گیرت آمده ، با کفن دفن می شوی و یا نه . بله سرنوشت دنیا این است . بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت برآید که ما خاک باشیم و خشت. خیلی زیباست خداوند سبحانه تعالی، گفته است: «لا اکره فی الدین» در قبول دین اجباری نیست میدونی یعنی چه ، یعنی عشق زوری نمی خواهم ، عشق یُحِبِهُم و یحبونهم می خواهم ، اگر عاشقی واقعاً ادعای عشق داری نشان بده .... در روایات آمده ایوب (ع) گفت خدایا می خواهم دوست تو باشم، خداوند سبحان گفت جامه ای از بلا برای خودت بدوز. همه داستان ایوب (ع) و صبر ایوب (ع) را می دانیم ، نیاز به بیان نیست این مهم است ، هرکه در این دَهر مقرب تر است ، جام بلا بیشترش می دهند. امان از ما انسانهای بی جنبه و ضعیف ، با اندک فشار زندگی ، به در و دیوار زمین و زمان ناسزا می گوئیم. و همه جا هم خدا را مقصر می دانیم «قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین » به کوی میکده گریان و سرافکنده روم چرا که همی شرم آیدم ز حاصل خویش یک نفر در اوج بدبختی کنار ساحل قدم می زد ، در دلش می گفت خدایا تو گفتی همه جا من با شما هستم ، پس کجایی ، نابود شدم ، در گرفتاریهای زندگی،کجایی بدادم برسم. یک ندای قلبی به او می گوید ، بندة من برگرد پشت سرت را نگاه کن ، او برمی گردد ، جای پای خودش را می بیند ، در دل می گوید جای پای خودم است که تن سنگین فرسوده ، زیر بار زندگی را می کشد . ندای قلبی اش گفت نه بندة من ، این منم که تو را با خود بدوش کشیده ام . این جای پای من می باشد. البته این مثال فرضی است. بیان می کند ، فقط خداست که ما را فراموش نمی کند . گاهی ما آنقدر غرق سختی ها می شویم که خودمان را هم فراموش می کنیم . تنها کسی که دستهای ما را رها نمی کند ، حضرت حق است. یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق مست مستش کرده بود فارغ از جام اَلَستَش کرده بود گفت یارب ! از چه خوارم کرده ایی بر صلیب عشق دارَم کرده ای مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو من نیستم رب گفت دیوانه لیلایت منم در رگت پیدا و پنهانت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودن نشناختی ما عاشقیم اما عشق واقعی به خدا کمرنگ است . وقتی عشق ما مریض است سرطان دارد یا قطع نخاء شده است . یا زندان .... یا فلان فلان ... گرفتاری را دارد. ما خانه ، باغ ، زمین، ماشین ، طلا جواهرات ، حتی اسباب و اثاثیه را می فروشیم تا راضی شود . گرفتاری و مشکل عشق را حل کنیم، او خوشحال شود ... خدایی یک سؤال دارَم . برای رضای خدا، این کار را کرده ایم.                                           



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: